دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی
...
به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب
به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی
دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را
اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی
تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی
غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی
هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی
باورم نمیشه که نقیب جان رفت 😭😭😭😭
See moreبسم الله الرحمن الرحیم ثوابِ روزه و حجّ قبول آنکس بُرد که خاکِ میکده عشق را زیارت کرد با آروزی قبولی طاعات و عبادات همه مؤمنان و دلبستگان آیین حنیف اسلام در ماه ضیافت الهی، بر خود فرض میدانم تا بدین وسیله فرا رسیدن عید سعید فطر و پیروزی و نصرت اُمّت اسلامی در میدان جهاد اکبر و غلبه بر وسوسه های اهریمنی را به محضر یکایک هموطنان عزیز به ویژه اعضای خانواده بزرگ و افتخارآفرین و معظم شهدا و مبارزان راه آزادی کشور تبریک و شادباش عرض نمایم. دوستان و هموطنان دیندار و مجاهدم،قسمیکه ش...ما در جریان هستید،چندی قبل بامشوره و تفاهم با بزرگان،دانشمندان،مجاهدین،خانمها و جوانان مردم شریف پروان؛ تصمیمی را گرفتیم که سرنوشت ساز و بجا (ثبت نام نمودن منحیث نامزد مستقل ولایت پروان در شورای ملی کشور) را باهم اتخاذ نمودیم که خوشبختانه به تشویق وترغیب و امید دهی شما مردم عزتمند این کار را کردیم،از خداوند متعال مسءلت مینمایم تا مرا توفیق این را نصیب گرداند،تا تمامی تعهداتی را که نسبت به ملت و و طن داده ام را به وجه احسن ادا نمایم. دوستان نهایت ارجمندم! از صمیم قلب از الطاف و همکاری ها و نظریات نیک و سرنوشت ساز همه ای شما خوبان اظهار سپاس و امتنان مینمایم. امید است در پرتو الطاف الهی و به برکت این ایّام فرخنده، شاهد نزول بیش از پیش باران رحمت خداوندی بر سر پیروان آیین محمدی(ص)، پیروزی امت اسلامی در نبرد باتمامی اشغالگرانِ و شکست نهایی جریانهای تروریستی و تکفیری در سراسر جهان اسلام بخصوص در کشور عزیزمان افغانستان اسلامی باشیم. دوام سلامتی و مزید سرافرازی و شادکامی همگان را از درگاه کردگار مجید مسألت دارم. عید سعید فطر برشما عزیزان متدین وسایر مومنان جهان مبارک باد!.
See moreافتتاح تعمیر شورای وزیران روز دوشنبه ۱۶ دلو
بمناسبت شانزدهمین سالروز شهادت قهرمان ملی کشور شهید احمد شاه مسعود 《رح》 تاریخ گواه باش که افسانه ی مسعود گر قرن ها بپرسی از سنگ ناله خیزد از لوح دل رود گر کز لوح جان نمی رود ... گر عشق دل بشورد از گنگ ناله خیزد (اشعار قاریزاده گلبهاری)
See more"ابن سینا" نیک بخت ترین مردم کسی است که کردار را به سخاوت بیاراید و گفتار به راستی.
خریدار یوسف
وقتی حضرت یوسف رو آوردن تو بازار برده فروشای مصر، همه جمع شدن، حتی بزرگای مصر هم اومدن. تو جمعیت یه پیرزن بود که دو تا کلاف نخ تو دستش بود، یه نفر که کنارش ایستاده بود، ازش پرسید: "اینا چیه؟" پیرزن گفت: "کلاف نخ!" پرسید: "واسه چی آوردی؟"... گفت : "آوردم تا باهش یوسف رو بخرم" طرف خندید گفت : "آخه با دو تا کلاف نخ که نمیشه فردی مثل یوسف رو خرید، اونم جایی که بزرگای مصر اومدن تا اونو بخرن." پیرزن اشک تو چشاش جمع شد و گفت: "می دونم با دو تا کلاف نمیشه یوسف رو خرید، اما میشه اسم من رو هم جز خریداراش نوشت!"
See moreکاسه چوبی نوه برای غذا دادن به پدر و مادر پیر
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد می لرزید چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود. اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند. یا وقتی لیوان را می گرفت شیر از داخل آن به روی میز می ریخت. پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شد...ند. پسر گفت باید فکری برای پدربزرگ کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر برای پیر مرد در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیر مرد به تنهایی غذایش را می خورد. در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا می دادند.
گهگاه آنها که چشمشان به پیرمرد می افتاد و متوجه می شدند همچنان که در تنهایی غذا می خورد چشمانش پر از اشک است. اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند. اما کودک 4 ساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.پس با مهربانی از اوپرسید: پسرم داری چی می سازی؟ پسرک هم با ملایمت جواب داد:یک کاسه ی چوبی کوچک. تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم! و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
See moreعید سعید فطرمبارک باد! فرا رسیدن عید سعید فطر و ماه شوال مکرم را به کافۀ مسلمانان جهان به ویژه مردم متدین و بادیانت کشورعزیزم تبریک و تهنیت گفته از خداوند متعال استدعامیکنم، تا به برکت ماه مبارک رمضان، ماه نزول قران، ماه طاعات و عبادات، صلح و امنیت سراسری را در کشور عزیزمان برقرار گرداند. بنده، به تأسی از احکام الهی و دستورات دین مبین اسلام و با توجه به اینکه ماه مبارک رمضان ماه عبادت و رحمت خداوند(ج) است، اعمال جنایتکارانۀ تروریستان طالب و مخالفان مسلح دولت را که باعث شهادت... و جراحت ده ها تن در شهرکابل، پکتیا،هلمند و سایر ولایات گردید، را به شدیدترین الفاظ تقبیح و محکوم نموده و ضمن ابراز غم شریکی با خانواده های شهدا و مجروحین حوادث مختلف کشور برای شهدا بهشت برین وبرای مجروحین شفای عاجل را خواهانم. و باید بگویم که این جنایات طالبان و داعشیان که زیر نام اسلام علیه مسلمانان صورت می گیرد؛ نه تنها اسلامی نیست بلکه با هیچ دین و آیینی سر سازگاری و همسویی ندارد.
See moreبسم تعالی تبریکات مزید؛ محترم الحاج محمد ظاهر ( سالنگی) وکیل پر تلاش و پر افتخار پروان زمین ، این هویدا است که جناب سالنگی عزیزیکی از موفق ترین و پرتلاش ترین وکیلا یست که همیشه کوشیده تا در عرصه ای رفع مشکلات مردم پروان تلاش ورزیده و توانسته به یاری مردم شریف پروان به اکثریت مشکلات و معضلات در ولایت پروان نقطه ای پایان گذارد. و بنابرهمین شايستگى و لياقت ایشان، از طرف ریاست محترم اجراییه جمهوری اسلامی افغانستان منحیث مشاور ارشد مقام عالی ریاست اجراییه جمهوری اسلامی در امور... شوراهای ولایتی با حفظ موقف قبلی شان انتخاب گردند. بنده این انتخاب را بجا و شایسته دانسته و این اقدام بجا را بخاطر حکومتداری خوب و شایسته سالاری به فال نیک گرفته ، و اين مؤفقيت بزرگ را برای برادر ارجمند و مهربانم، خانواده محترم شان و به تمامی مردم مجاهد پرور پروان زمین از صميم قلب تبريك و تهنیت عرض داشته؛ از بارگاه ایزد منان برای جناب عالی در تمامی عرصه های زندگی موفقيت هاى مزیدی را خواهانم. به امید موفقیت های هرچی بیشتر شما!
سربلند باد ملت پر افتخار و مجاهد پرور افغانستان
برادرشما ((عبدلعزير حكيمي ))
See moreبسم تعالی تبریکات مزید؛ محترم الحاج ضیاالرحمن فايض( سيدخيلى) آمر امنيت پروان یکی از موفق ترین و پرتلاش ترین مردانیست که توانسته با تلاشهای شبانه روزی خویش در خدمت هموطنان پروانی خویش قرار گیرد، و بنابرهمین شايستگى و لياقت ایشان، از طرف وزارت محترم امور داخله جمهوری اسلامی اففانستان برايشان رتبه فوق العاده (بريد جنرالى) اعطا گردید. بنده اين مؤفقيت بزرگ را برای دوست ارجمند و مهربانم(سیدخیلی عزیز)، برای خانواده محترم شان و به تمامی مردم مجاهد پرور پروان زمین از صميم قلب تبريك ...و تهنیت عرض داشته از بارگاه ایزد منان برای جناب عالی در تمامی عرصه های زندگی شان مؤفقيت هاى مزیدی را خواهانم. به امید موفقیت های هرچی بیشتر شما!
سربلند باد ملت پر افتخار و مجاهد پرور افغانستان
برادرشما ((عبدلعزير حكيمي))
See moreخریدار یک معجزه
هنگامی که سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند، فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او در بساط ندارند، پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد، سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: "فقط یک معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد."
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تختخواب خود قلک کوچکش را درآورد ، آن را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، تنها 5 ...دلار.
بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه ای رفت، جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود، دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت.
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: "چه می خواهی؟"
دخترک جواب داد: "برادرم خیلی مریض است، می خواهم برایش یک معجزه بخرم."
داروساز با تعجب پرسید: "ببخشید؟!"
دختـرک توضیح داد: "برادر کوچک من، داخل سـرش چیزی رفته و پدرم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟"
داروساز گفت: "متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم."
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: "شما را به خدا، او خیلی مریض است، پدرم به اندازه کافی پول ندارد تا معجزه بخرد، این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟"
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: "چقدر پول داری؟"
دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد ، مرد لبخنـدی زد و گفت: "آه چه جالب، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه برای برادرت کافی باشد!"
بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: "من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد."
چند روز بعد عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت، پس از جراحی پدر نزد دکتـر رفت و گفت: "از شما خیلی متشکـرم، نجات پسرم یک معجـزه واقعی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت نمایم؟"
دکتر لبخندی زد و گفت: "فقط 5 دلار !"
ما به یاد نداریم که آن پدر چه نام داشت، اما همه ما آن پزشک مهربان را، که با بلند نظری و گذشت زندگی کودکی را نجات داد و شادی را به خانواده ای بازگرداند، می شناسیم، او «دکتر آرمسترانگ» جراح و فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود، او به بسیاری از بیماران بی بضاعت ثابت کرد که هنوز می توان به معجزه اعتقاد داشت، که هنوز می توان در عصر بی احساسی، با احساس زندگی کرد، که هنوز می توان امیدوار بود که پدر و مادری ذره ذره آب شدن جگر گوشه خود را تنها به دلیل بی پولی، به نظاره ننشینند، که هنوز می توان ...
See moreمرا بغل کن
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:... مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.
جواب داد:....
...اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1 اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10.... اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100 اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =1000
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.
See moreامروز اول ثور ١٣٩٦ پروان زيبا
دو رهبر عزيز ما بهار سال١٣٩٦ مبارك باد بنام آنکه زنده می کند و بعد می میراند وباز زنده میکند ای دوست و ای هموطنم !... بزرگترین درسی راکه نوروز به ما میدهد اینست که هیچ زمستانی ماندنی نیست اگرچه کوتاه ترین شب اش شب یلدا هم باشد. تیم و رهبری شرکت هریرود از خالق همهٔ ی هستی و تمام زیبایی ها تمنادارد تا؛ روزگارتان را خرم . روزهايتان را قشنگ . آسمانتان را بي غبار وپرنور . نور چشمانتان را دید ونور بهار . قلبتان را از هر الم و غصه دور . نیت را تان صاف . بخت وتقديرتان را بلند. عمرشيرينتان را دراز . سرنوشتتان را بیش از نورماه وخورشید تابناك . جسم وروحت را چون شب چهارده صاف و پاك، دشمنانتان را خار و زبون و محبانتان را سربلند دارد . وهمچنا ن ازخالق همه زیبایی ها تمنا میکند،تا برای همهٔ عزیزان وهموطنانم؛ ثانیه ها ،دقیقه ها،ساعت ها ،روزها ،شب ها،هفته ها ،ماه ها ،سالها وعمر های خوش پر از گلهای بهاری و دور از بیم وبلا عطا بفرماید.امید که همه ی اوقاتتان بهاران سبزوخرم وارغوانی باشد. بیایید همه باهم دست اخوت داده، خصومت های شخصی ، سلیقه ی وتعصبات سمت،قومی را کنارگذاشته اشته باهم متحدشویم و ؛ چون بهار برای دشمنان دین ، وطن و فرهنگ خویش ثابت بسازیم که ماباورمندیم که بعداز هرخزان و زمستانی بهاریست و هرگز تسلیم خواستها وتوقعات دشمنان نخواهیم شد؛چون ما به خالق یکتا ایمان داریم که ما هم روزی ازاین مشاکل و آزمون دشواربیرون خواهیم شد.... ان شاالله! به امید شروع ، روز نو،هفته نو،ماه نو ،سال نو وآغازنو! در پرتو الطاف ایزد منان نوروز فرخنده بر روزگار خرمتان مبارک و بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان شکوفه باران باد . . به امید سربلندی و بهاری شدن روزگارملت شریف مان افغانستان عزیز. هر روزتان نوروز ،نوروز تان خوش روز،خوش روزتان طول روز! وسلام ، رهبری شرکت ساختمانی هریرود. - [ ]
See moreداكتر شريعتي برای انسان های بزرگ هیچ بن بستی وجود ندارد زیرا بر این باورند که یا راهی خواهم یافت و یا راهی خواهم ساخت.